حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند

ساخت وبلاگ
همین امروز صبح بود که حالم خوب بود.همین جا نوشتم که یادم بمونه.

 

ولی بعدازظهر همه چی عوض شد

رفتم کلینیک

اعصابم خورد شد و دلم گرفت

اومدم خونه و مامان اومد با دوستش.

مامان حالش خوبه و خوشحالم که اومده پیشم.

بغض داره گلومو فشار میده و دلم میخاد تو بغلش کلی گریه کنم و به کسی نگم که چرا غصه دارم.

فقط دلم میخاد بغلش کنم و گریه کنم.

دلم میخاد یه عالمه گریه کنم.

دلم واسه محمدرضا تنگ شده،خیلی زیاد.خیلی خوبه که هست...

پرش ذهنیم دوباره زیاد شده...

حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52

پرده ی اتاقو کنار زدم  و پنجره رو  باز کردم و یه باد خنکی میاد...سبز شدن درختای جلوی خونه و یه آفتاب قشنگی رو برگاشون هست...یه آواز از شجریان داره پخش میشه...رو به پنجره دراز کشیدم...سردرد مزمنی که چن حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...ادامه مطلب
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52

مامان بعضی وقتا میگف منو"غصه ِ خنده گرفته" من اون موقع ها نمیفهمیدم ینی چی؛ولی الان میفهمم.میدونی چیه؟آدم گاهی دلش میخواد هیچی نگه.گاهی دلش میخواد بقیه بیان سمتت و ازت بخوان باهاشون باشی و وقتتو براشو حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...ادامه مطلب
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52

اومده بودم ک یکم بنویسم ولی چیز خاصی نیست

دیروز سینما رفتیم با آوا و فیروزه

امروزم یه روز عادی بود

شب رعد و برق میزد و میترسم ازش

اهنگ گذاشتم و پنجره هارو بستم که صدایی نیاد.

بارون میاد نم نم...

یکم خونه ترسناک شده جدیدا.

بازم رعد و برق میزنه الان:(

میترسم.همین.

حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52

فقط اومدم بگم امروز حال روحیم بهتر بود و فقط سردرد های مدام تابستونی هست،که هست.

البته گاهی حس میکنم محدود شدم به یه سری چیز ها و گاهی حس میکنم خیلی آزادم.

به هر حال به این حس های گذرای این چند روز نمیشه اطمینان کرد.

حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52

نوشتن از بهترین حس ها از سخت ترین کارهاست.

فقط این روزا هم خیلی سخت بود و هم خیلی قشنگ با بودن تو.

فقط اینکه کنارت آرومم،تو بغلت پیدا میکنم همه اون چیز هایی که ندارم رو.بغلت انگار امن ترین جای جهانه.

اینا دقیقا خود خود عشقه...

یه عشق آروم،یه آرامش.یه زندگی

باش همیشه.همییشه.

حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 42 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:52

خونه رو مرتب کردم و دوش گرفتم. موهامو خرگوشی بستم و لاک زدم.همه چی سر جای خودشه؛همه آدم هایی که قرار بود تو این دو هفته ببینم رو دیدم. خیلی جاها رفتم و خیلی فکر ها کردم. اشک ریختم و لبخند زدم و گاهی ا حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...ادامه مطلب
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 45 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 9:52

مثلا اگه ۸۰ سال پیش بود؛احتمالا در یکی از روستاهای شمال خانه ای گِلی داشتیم با یک حیاط بزرگ و درخت های میوه دورش و یک نهر که به مزرعه ها آب میداد و اردک های سفیدی که شنا میکردند... من خیلی عاشق زندگی حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...ادامه مطلب
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 2 اسفند 1397 ساعت: 9:52

به نام او

یه جوری شدم
نمیدونم چجوریه ولی عادی نیست
از بودن کنار محمدرضا حالم از همیشه بهتره.
چقدر خوشحالم که دارمش...
چقدر خوشحاله که پیشش هستم.چقدر دوست داره که همه وقتم رو در اختیارش بذارم.
بارون میاد سرده امشب
دلم یه کم گرفته،خب بارونه دیگه...
چقدر خوبه که تنها نیستم.چقدر خوبه مامان بابا هستن.
دلم غصه داره ولی نمیتونم از چی‌.
مینویسم که یادم باشه بعد ها این حس ها.شایدم دلم براشون تنگ بشه...

حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 18:30

دلم برات تنگ شده
کاش میشد پیشم باشی.
که سرد باشد و دستامو بگیری و قدم بزنیم.
که سوز بیاید ،بغلم کنی و من سرمو بالا کنم و نگات کنم و تو بخندی و سرمو ببوسی.
دلم تنگ شده که نازم بدی و قربون صدقه هم بریم...
دلم برات تنگ شده
دلم برای قدم زدن کنارت تو این هوای سرد تنگ شده.
دلم میخواد باهات قدم بزنم کل ولیعصرو...
حرف بزنیم؛نگاه کنیم؛بخندیم
سخته دیگه باهات تلفنی حرف بزنم.
صداتو میشنوم بغضم میگیره...
دلم یه عالمه برات تنگ شده جانِ دلم.

حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند...
ما را در سایت حوالی روزهایم که پی در پی میگذرند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amim76d بازدید : 36 تاريخ : دوشنبه 22 بهمن 1397 ساعت: 18:30